کسراکسرا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

نفس مامان

سیمین دانشور

دانشور در سال  ۱۳۰۰  شمسی در  شیراز  متولد شد. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را  مدرسهٔ انگلیسی مهرآیین  انجام داد و در  امتحان نهایی  دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ  ادبیات فارسی  به دانشکدهٔ ادبیات   دانشگاه تهران  رفت.  دانشور، پس از مرگ پدرش در  ۱۳۲۰  شمسی، شروع به مقاله‌نویسی برای  رادیو تهران  و روزنامهٔ ایران کرد، با نام مستعار  شیرازی بی‌نام .    در  ۱۳۲۷  مجموعهٔ داستان کوتاه  آتش خاموش  ...
30 فروردين 1391

حتما بخونید

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق  پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده  پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.    &...
16 اسفند 1390

نظر بدین

دوتارفیق بودند   یکیشون دعوا ميکنه فراری میشه میره دوماه خونه رفیقش بعد دوماه میره سرکوچه یه دخترخوشکل می بینه بهش تیکه میندازه  بهش میگن این خواهررفیقته که دوماهه توی خونش خوردی و خوابیدی شب که میشه میره درخونه رفیقش میبینه داره عرق میخوره میگه شرمنده رفیق من خواهرتونشناختم بهش تیکه انداختم .... شما به جایه پسره بودید چیکارش میکردید؟ خواهشا اول نظر بدید بعد برید ادامه مطلب رفيقش ميگه اينو ميخورم  به سلامتی رفیقی که دوماه توي خونم بود   ولی سرشو بلند نکرد و خواهرم رو نشناخت ...
16 اسفند 1390

برو

گاهی وقتا توی رابطه ها نیازی نیست طرفت بهت بگه : برو ! همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی ... ... همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه و همین که حضور دیگران توی زندگیش پر رنگ تر از بودن تو باشه هزار بار سنگین تر از کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه پس برو قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی شی (از حمیده)  
15 آذر 1390

........

نه اینکه بی تو نخندم،         نه..         اما تمام این خنده های خام بی اساس،         به لبخندی با تو نمی ارزد!      به قلم علیرضا مرندی      
13 آبان 1390

الهی.....

الهی! من نه انم که زفیض نگهت چشم بپوشم نه تو انی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا برسر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
15 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد