کسراکسرا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نفس مامان

نزار قبانی

آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم...... آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند ...تا به پرواز در آیند شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند...! در بندر آبی چشمانت / نزار قبانی ...
7 شهريور 1390

سلام ای به نعمت رسیده خدا با توست...

سلام ای به نعمت رسیده خدا با توست...   این جمله ای از انجیل لوقاست که خیلی خوشم اومد ازش. وقتی جبرییل فرشته به نزد باکره ای از نسل حضرت داود به نام حضرت مریم میره برای مژده تولد عیسی مسیح می فرماید:   سلام بر تو ای به نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی...  ...
1 شهريور 1390

وای باران.............

واي باران  شيشه پنجره را باران شست  از دل من اما  چه كسي نقش تورا خواهد شست................      وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست...
10 خرداد 1390

............

وقتی کنارم نیستی   وقتی کنارم نیستی   وقتی کنارم نیستی   حال خوشی دارم شادم پاکم خوبم دلم دیگر نمیخواهد کسی دلتنگ من باشد نمیخواهد کسی با یاد من قلبش سحر گردد نمیخواهم کنارم باشی ای گم کرده راه خویش نمیخواهم تو باشی دیگر ای ویران گر آسایش اندک شمار من وقتی تو با من نیستی حال خوشی دارم ... نمیدانی ... نمیدانی
9 خرداد 1390

بازم مجنون

بازم مجنون  يك شبي مجنون نمازش را شكست  بي وضو در كوچه ليلا نشست  عشق آن شب مست مستش كرده بود  فارغ از جام الستش كرده بود  سجده اي زد بر لب درگاه او  پر زليلا شد دل پر آه او  گفت يا رب از چه خوارم كرده اي  بر صليب عشق دارم كرده اي  جام ليلا را به دستم داده اي  وندر اين بازي شكستم داده اي  نشتر عشقش به جانم مي زني  دردم از ليلاست آنم مي زني  خسته ام زين عشق، دل خونم مكن  من كه مجنونم تو مجنونم مكن  مرد اين بازيچه ديگر نيستم  اين تو و ليلاي تو ... من نيستم  گفت: اي ديوانه ليلايت منم  در رگ پيدا و پنهانت منم  سال ها با جور ليلا ساختي  من كنارت بو...
9 خرداد 1390

زن که باشی.......

دست خودت نيست، زن كه باشي  گاهي رهايش مي كني و پشت ِ سرش آب مي ريزي  و قناعت مي كني به روياي حضورش  به اين اميد كه او خوشبخت باشد  دست ِخودت نيست ، زن كه باشي  همه ي ديوانگي هاي عالم را بلدي
7 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد