نگرش تیز بینانه
رسم شبهامون چند وقتیه واسه خوابیدن تو گل پسر قصه گفتنه.
البته قبلا هم اینکارو میکردیم اما بیشتر قصه بز بز قندی یا کدو قلقله زن رو دوست داشتی.
اما از اونجا که بزرگتر شدی "ماشااله" و درکت هم بالاتر رفته قصه ها رو با یاد از کتاب فارسی ابتدایی خودم برات میگم.
قصهء شیر و خرگوش. و چند شب هم هست که قصه لاک پشت و لک لک ها رو برات میگم.
توی قصه به خاطر اینکه لاک پشت بتونه پرواز کنه باید با دهنش چوب رو بگیره و لک لک ها هم اونو ببرن بالا اما لاک پشت یهو دهانشو باز میکنه و از اون بالا میافته پایین.
از اونجایی که نمیخوایم تو قصمون خشانت داشته باشیم لاک پشت به خاطر جنس لاکش هیچ بلایی سرش نمیاد.
امشب که این قصه رو برات میگفتم یه دفعه گفتی
کسرا:مامان خب چرا با دستاش چوب رو نگرفت؟
من: آخه مامان جان لاک پشتها انگشت ندارن که بتونه باهاشون چوبو بگیره.
کسرا:پس چی دارن؟
من: اونا دستاشون شکل باله بهم چسبیده تا بتونن شنا کنن.تو کارتون با نی نی داری فردا بهت نشون میدم.
کسرا:آخه لاک پشتهای نینجا با انگشتشون یه دکمه رو زدن و رفتن تو دریا.
من: آخه اون تو کارتونه فردا بهت نشون میدم.
پ نوشت: خدا مادرو به نذرت کنه آخه این چیزا چطور به ذهن شما فرشته ها میرسه که مادرا رو واسه جواب مستاصل میکنین.