کسراکسرا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نفس مامان

روح زندگی من

1391/2/1 1:24
نویسنده : مامان کسرا
788 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجا که شازده پسر صبحها مهد کودک میرن و باید صبح زود بیدار بشه به همین خاطر شبها خیلی زود میخوابه.

دیشب "30/1/91"هم ساعت 7 و نیم بود که گفت خیلی خستم  میخوابم بخوابم.

اما از اونجایی که داشت خودشو واسه من لوس میکرد گفت خیلی خستم نمیتونم رو بالش سرمو بزارم بخوابم.میخوام سرمو بزارم تو بغل شما.

آخه بعد از دوره ی ماسازی که رفتم هر وقت بیاد تو بغلم مخصوصا شبها ماساژ رفع خستگی بهش میدم که کلی هم خوشش میاد واسه همی هم میخواست بیاد تو بغلم.

بالاخره شازده دراز شدن و ما هم کارمون و شروع کردیم اما هر چی میگذشت میدیدم نخیر خبری از خواب نشد و چشماش بازن.

1 بار بهش گفتم مامانم چشماتم ببند دارم ماساژت میدم.

بار دوم که بهش گفتم چشماتم ببند یه حرفی زد که واقعا منو بابایش شدیدا شگفت زده شدیم.

در جوابم گفت :آخه چشمام پسته هستن نمیتونم ببندمشون."مادر به نذر اون تشبیهت بشه زندگیم"

اولش موندم چی بگم با چشمایی که واقعا مثل پسته ی خندون بودن.

آخرش گفتم مامانم فکر کن پستش درش بستس و هنوز باز نشده که بالاخره حاضر شدی چشماتو ببندی و چند ثانیه بعدش خوابت برد.

 

دوستت دارم انشااله لبت همیشه مثل پسته, خندون باشه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

زهراگلی
1 اردیبهشت 91 2:37
خاله به فدای این چشم های پسته ای بشه. عزیز دلم شیرین زبونی هات مستدام


مرسی. خدا نکنه خاله جون.
مامان مهشید
2 اردیبهشت 91 20:01
وای عزیزم نازی چه تشبیهی کرده ... خدا حفظش کنه



مرسی عزیزم با دختر گل شما
BITASO
4 اردیبهشت 91 13:05
چه تشبیه با مزه ای کرده پسرت..ماشالله به شیرین زبونیش<

.


آره خیلی واسه ما هم جالب بود.


*پرنیان*
5 اردیبهشت 91 12:36
عزیـــــــــــــزم چه قشنگ حرف میزنه

خانومی کجا رفتی کلاس ماساژ؟ من خیلی دوست دارم برم


عزیزم من خوزستان هستم اینجا یه خانومی دوره ماساژ درمانی- ورزشی گذاشته بود ما هم رفتیم. اما اگه از تربیت بدنی بپرسی قطعا یا بهت میگه یا معرفیت میکنن.
*فاطمه*
6 اردیبهشت 91 15:58
ای جانم پسرک دوستداشتنی


مرسی خاله جون.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد