کسراکسرا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

نفس مامان

سه داستان کوتاه

شاعر بی پول  یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود میرسونمت یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟ شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم . پرویز شاپور گفت :...
25 مهر 1390

مادام داستال

 پیوسته باید مواظب سه چیز باشیم .       وقتی تنها هستیم مواظب افکار خود       وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود       و وقتی که در جامعه می باشیم مواظب زبان خود . . .
25 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد